یه عالمه حرف

یه عالمه حرف برای گفتن دارم اما نمیدونم از کجا شروع کنم. 

این پسره امروز میگه دوست ندارم بخاطر اینکه یه روزی من پول نداشتم منو و تنها بزاری و ولم کنی.شاید مادر بچه اش بخاطر همین ولش کرده. 

آخه من چطور میتونم با آدم افسرده ای که 10 سال زندگیش فقط یه جا کار کرده و همش همون کار رو انجام داده و حتی از فکر مدیر بودن هم میترسه ، زندگی کنم . تازه باهاش ازدواج هم بکنم.آدمی که از همون روز اول با من رو راست نبوده و بهم دروغ گفته. 

آدمی که شاید از پیشرفت من میترسه . میترسه که ولش  کنم و برم. 

آدمی که نتونسته بزرگ فکر کنه تا آدم بزرگی بشه. 

آدمی که وسواس و ترس داره. 

آدمی که درس نخونده و تحصیلات نداره . 

آدمی که خیلی خجالتیه . 

آدمی که اطلاعات و آگاهی نداره . سعی نمیکنه که چیزی هم یاد بگیره. 

اما همین آدم خیلی مهربونه . ماشینش رو بهم داد. تو سخت ترین شرایط زندگیم کنارمه.همین آدم دیروز برام آب قند درست کرد و از مرگ نجاتم داد.همین آدم الان منو خیلی دوست داره. 

 

من احتیاج دارم بیشتر بشناسمش نه برای ازدواج برای کسب تجربه های بیشتر. 

من این پدر و پسر رو دوست دارم.دوست دارم باهاشون فعلا زندگی کنم اما میدونم که داره وقت من با اینها میگذره و نمیتونم به کارای خودم برسم. 

باید بیشتر به خودم فکر کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
گربه تنها جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ http://devil-angel.blogsky.com

بهش یاد بده چجوری میتونه مثل تو به خوودش متکی باشه

گربه تنها شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ب.ظ http://devil-angel.blogsky.com

اومده بودم بشنوم ... و بشنوم ... تا حسابی حرف بزنی که سبک بشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد